>
وبلاگicon
نمیدانم چرا؟

دلــــــی پـــر از حــرف

نمي  دانم چرا رفتي؟

نمي دانم چرا ، شايد خطا كردم

و تو  بي آن كه فكر غربت چشمان من باشي

نمي دانم كجا ، تا كي ، براي چه ،

ولي رفتي و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد

 

 

+نوشته شده در جمعه 23 / 5 / 1392برچسب:,ساعت2:0 بعد از ظهر توسط reyhane | |

و معما این است:

سهم آزادی پروانه كجاست؟

و چرا بال كبوتر فقط آهنگ قفس میخواند؟

مرغ باران به كجا میبارد؟

و چرا یك گنجشك، بار اول كه سر از لانه برون می آرد

تا كه پر گیرد و بالا برود

آسمان را جا نیست؟

و نمیدانم من

از چه رو میگویند، شب خمار است و سیاه؟

شب اگر تاریك است، علتش بخشش خورشید به ماه است و زمین..

و سوالم این است:

سهم دلتنگی خورشید كجاست؟

 

+نوشته شده در جمعه 23 / 5 / 1392برچسب:,ساعت1:53 بعد از ظهر توسط reyhane | |

سهم  من از دوري

تو چيزي جز دلتنگي به اندازه درياها ،

نگاهي تاريك همچون شب هاي  بدون مهتاب

و لحظه هايي كه ثانيه به ثانيه ميگذرند نيست .

پس اي ..... بشنو  صداي دلتنگي مرا 

 

 

 

+نوشته شده در جمعه 23 / 5 / 1392برچسب:,ساعت1:24 بعد از ظهر توسط reyhane | |

      از  كجا بگم توی این دلم خیلی حرفا دارم كه میخوام بزنم

من  دلم میخواد برای یك بار حرف آخر دلم رو باهات بزنم

تویی  بال من برای پرواز كه میتونم با تو پر بگیرم

توی  آسمون منو نگه دار نمیخوام كه بی بال و پر بمیرم

تویی  هستی من تویی وجود من تویی گم شده تو تار و پود من

همه  فكر منه رسیدن به تو میدونم كه میدونی عاشقت شدم

همه  ی دار و ندار قلب من تویی كه داری تنهام میزاری

یه  روزی میرسه كه تو مثل من میشی ابری و بارون غم میباری

 

     

 

+نوشته شده در جمعه 23 / 5 / 1392برچسب:,ساعت1:19 بعد از ظهر توسط reyhane | |

دستهایم  برایت شعر می نویسند

اما تو نخواهی  خواند

آتش عشق در چشمانم  غوطه می زند

ولی تو هرگز نخواهی  دید

و من با این همه  اندوه از کنارت خواهم گذشت

و باز تو درک  نخواهی کرد

عشق من ...

مرا تنها مگذار

کنار این پرچین های  کوتاه که یادآور لحظات و خنده های ما بود

یا کنار آن چنار بلند که عمری در بازیهایمان برآن چشم گذاشتیم

کنار آن دیوار کاه  گلی که با گریه تو گریستم

تو از من پرسیدی  چرا اشک می ریزم و من گفتم ...

یاد داری نگاه آخر  را

چه آسوده می گذشتی و  جا می گذاشتی

اکنون می گذارم و  می گذرم

نه از تو ... نه از  دنیای تو ...

 

آری از هستی و خاطراتت می گذرم

 

 

 

+نوشته شده در جمعه 23 / 5 / 1392برچسب:,ساعت1:9 بعد از ظهر توسط reyhane | |

wait for the one who is constantly reminding you how he cares a bout you & how much lucky he's to HAVE YOU

در انتظار کسی باش که بی وقفه به یاد تو بیاورد که تا چه اندازه برایش مهم هستی و نگران توست و چقدر خوشبخت است که تو را در کنارش دارد

 

 

 

+نوشته شده در سه شنبه 20 / 5 / 1392برچسب:,ساعت1:7 بعد از ظهر توسط reyhane | |

Life has Never promised you Anything But People Do…
 
  Some Say That They'll Never Leave You ==> Lie!
 
  Some Say They'll Love You Till Death ==> Lie!

زندگی هیچ چیز را به تو قول نمی دهد ولی مردم به همدیگر قول می دهند

بعضی ها می گویند هرگز ترکتان نمی کنند ===> دروغ است

بعض ها میگن شما رو تا لحظه مرگ دوست خواهند داشت ===> دروغ است

 

 

 

+نوشته شده در سه شنبه 20 / 5 / 1392برچسب:,ساعت1:4 بعد از ظهر توسط reyhane | |

 Eternity….
 In the last moments of each journey
 I check my all in the mirror:
 -This dark soil, this earth, on my tired feet
 -This shortness of sky, beyond my closed eyes

 

 But, heart’s god

 In the last journey,
 In the mirror except the two eternal bounds
 except Erath and Sky
 Nothing is left….
 
 I am lost, where
 Haven’t you seen me?


ادامه مطلب

+نوشته شده در سه شنبه 20 / 5 / 1392برچسب:,ساعت12:39 قبل از ظهر توسط reyhane | |

 

من از تو دل نمي برم اگر چه از تو دلخورم

اگرچه گفته ای ترا به خاطرات بسپرم

 

هنوز هم خيال کن کنار تو نشسته ام

مني که در جوانی ام به خاطرت شکسته ام

 

تو در سراب آينه شبانه خنده مي کنی

من شکست داده راخودت برنده مي کنی

 

نيامدی و سالها نظر به جاده دوختم

بيا ببين که بی تو من چه عاشقانه سوختم

 

رفيق روزهای خوب رفيق خوب روزها

هميشه ماندگار من هميشه در هنوزها

 

صدا بزن مرا شبی به غربتی که ساختی

به لحظه ای که عشق را بدون من شناختی

 

 

+نوشته شده در شنبه 15 / 5 / 1392برچسب:,ساعت6:18 قبل از ظهر توسط reyhane | |

صفحه قبل 1 صفحه بعد